-
مناره یازدهم ـ 7
1401/12/21 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم بعد از اذان مغرب میرسیم. ابتدا نمازمان را به امامت روحانیکاروان، در مسجد احد، میخوانیم. و بعد همگی روبروی قبرستان احد مینشینیم. به جز ما، زائر دیگری نیست. دور مزار شهدای احد، با فاصله بسیار دیواره سیمانی و نردههای سبز کشیدهاند. روی نردهها هم شیشه زدهاند. در ضلع روبرو، فقط پنجرههای مشبک...
-
مناره یازدهم ـ 6
1401/12/20 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم تکیهگاه بچگیهایم، با نامش گره خوردهاست. محله کودکیهایم، بجز یک حسینیه کوچکِ آنسویِ بزرگراه، هیچ مرکز فرهنگی دیگری نداشت. هنوز هم ندارد. روی دیوار با خط نستعلیق نام او را نوشتهبودند. برایم سؤال بود مگر چندنفر به این لقب، مشهورند؟ یک نفر است و لاغیر... اولینبار که عقلم رسید و سؤال کردم،...
-
مناره یازدهم ـ 5
1401/12/19 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم یکشنبه 15/9/1388؛ 19 ذیالحجه 1430 سرفه امانم را بریده و نیرویم به مرور تحلیل میرود. بعد از نمازِ ظهر تا فروشگاهی میرویم تا کمی سوغات بخریم. در همین فاصله، سادات گوشیام را به خط میکنم و با دوری مسیر دوست دارم تبریک و التماس دعا بگویم. اولین تماس، معلم مهربان، دوستداشتنی دینی و اخلاق...
-
مناره یازدهم ـ 4
1401/12/18 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم اینجا ضریحی ندارد که دستهایم را در پنجرههایش قلاب کنم و سرم را رویش بگذارم و در گوشی با پدربزرگ حرف بزنم. ضریح ندارد، به کنار... حتی مثل همه آداب زیارت که گفته شده خودتان را روی قبر بیندازید، هم نمیشود عمل کرد. اینجا دورِ مزارِ پاکِ بهترین خلقِ خدا، نرده کشیدهاند. نردههای سبز بهم تنیده....
-
مناره یازدهم ـ 3
1401/12/17 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم جمعیت به صورت پراکنده نشستهاند. چند نفر تابلو به دست وارد میشوند و روی هر تابلوی گرد، نام بخشی از ممالک اسلامی ثبتشده: ایران، عراق، شمال آفریقا، شرق آسیا، هند... افراد با فاصله میایستند. زائرین ملیت خودشان را پیدا کرده و کنار خادم تابلو به دست، مینشینند. حلقهها تشکیل میشود. شرطهها بقیه...
-
مناره یازدهم ـ 2
1401/12/16 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم شیرینی نخستینسفر و اولین ملاقات با پدربزرگ چیزی نیست که فراموششود. اینبار وقتی بیدار میشوم که اتوبوس جلوی هتل، توقف کرده است. خیلی بیسروصدا و در سکوت به شهر رسولالله (صلیالله علیه و آله و سلم) میرسیم. خستگی توقف در ورودی مدینه رُسمان را کشیدهبود. اکثراً در خواب بودیم و دست نوازش...
-
مناره یازدهم: رحمةللعالمین
1401/12/15 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم ساعت 11:15 اتوبوسها از جلوی هتل به سمت مدینةالنبی راه میافتند. دو اتوبوس شدهایم. عدهای عجله دارند و سه روزه بر میگردند و بعضی مثل من و مادر 7 روز خواهند ماند. قرار بود هتلها کنار هم باشند. اما هتل آنها در جوارمسجدالنبی است و هتل ما، کنار مسجد مباهله. صبحانه، حمام، خالیکردن یخچال و...
-
مناره دهم ـ 3
1401/12/14 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم سلام پدربزرگ! فضای مسطح چند متری، و یک غار که برای نمازخواندن فقط سه نفر جا دارد. یک نفر نشسته و دو نفر ایستاده. آخرین نفرات از کاروان دانشجویی دیگری، دارند پایین میروند. خورشید در آسمان غروب کرده و باید جایی برای نماز پیدا کرد. توصیه کردهاند کیفمان را زمین نگذاریم. میمونهایی شبیه گربه دور و...
-
مناره دهم ـ 2
1401/12/13 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم جمعه 13/9/1388؛ 17 ذیالحجه الحرام 1430 بلند میشوم تا کاروان را پیدا کنم، تا میچرخم یکی از همسفرها را میبینم که درست پشت من نشسته است. کاروان، نیت طواف وداع میکنند و روحانی خوشصدایمان میخواند: «اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک بِرَحْمَتِک الَّتِی وَسِعَتْ کلَّ شَی ءٍ...» 1 شب جمعه و کمیل......
-
مناره دهم: آخرین حضور
1401/12/12 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم کسی تکانم میدهد. وقت نماز است. چادر را از روی صورتم کنار میزنم. دختری اهل شرق آسیا با مقنعه بلند سفید بالاسرم ایستادهاست. وقتی مطمئن میشود بیدارشدم، میرود. نماز خوانده و دوباره در هپروت گم میشوم. گوشیام زنگ میخورد و چشمبسته پیدایش میکنم. مادر است و میگوید با هم برگردیم. امروز کاروان...
-
مناره نهم ـ 2
1401/12/11 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم حالا برای اولینبار، قرار است به تنعیم بروم. اذان نماز عشاء در اتوبوس دومم. هر چند دوستم کلی سفارش کرده بود که زودتر پیاده نشوم و مسیر اتوبوس از داخل شارع صدقی میگذرد، اما وقتی بعد دوربرگردان، اتوبوس کوچه اول را داخل میپیچد، میترسم گم و گور شوم. پیاده میشوم و کلی راه برمیگردم تا شارع صدقی...
-
مناره نهم: آخرین لبیک
1401/12/10 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم چهارشنبه 11/9/1388؛ 15 ذیالحجه 1430 5 و نیم صبح بلند میشوم و نمازم را میخوانم. تا 8 بیدارم، اما خواببودن هماتاقیها، مرا هم به عالم رویا میکشاند. یکساعتبعد مادر برای صبحانه صدایم میکند: «مامان بیخیال! دیگه همه منو میشناسن، هی میخوان بگن چرا نبودی!» یک ربع بعد تلفنم زنگ میخورد: «بیا...
-
مناره هشتم ـ 14
1401/12/09 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم ... این بار میایستم، قاب میبندم، تق و مینشینم. دور و بر را چک میکنم که کسی نباشد. مأمور سعودی دو پله بالاتر از من، با فاصله یک تا دومتری نشستهاست. نفسم حبس میشود، آب دهانم را قورت میدهم. نگاهش به سمت من نیست، مگر میشود ندیده باشد؟ حتماً منتظر است نماز تمام شود، بعد. حتماً دوربین را در...
-
مناره هشتم ـ 13
1401/12/08 08:00
بسم الله الرحمن الرحیم سهشنبه 10/9/1388، ۱۴ ذیالحجه ۱۴۳۰ ساعت ده خودم را از روی تخت میکَنَم، انگار با چسب قطرهای چسبیدم به تشک! صبح حرفهای آهسته اسماء و مادرش را شنیدم که از برخورد دیشبمان دلخور بودند و تصمیم داشتند اتاقشان را تغییر دهند. وارد غذاخوری میشوم، دارند صبحانه را جمعمیکنند و خدمه زیرلب غُر میزنند...